ساده بگیر

حرف دل

ساده بگیر

حرف دل

گاهی وقتا

گاهی وقتا زیادی میترسم

اونم درست بعد اینکه خیلی محکم به خودم اطمینان داشتم.


 

 

مثل همین الان که یه کار خیلی بزرگ رو از چند روز پیش شروع کردم ولی الان میترسم کم بیارم و نتونم.

ازین میترسم که این همه تعریف و تجیدی که الان ازم میشه فردا تبدیل بشه به آه و افسوس و اقرار به اینکه اشتباه میکردن ومن اونی نیستم که فکر میکردند.

فکر میکنم عقده شاخص بودن دارم. عقده سرگروه بودن. رییس بودن.

همیشه بارز ترین آرزوم اینه که بتونم کل دنیا رو هدایت کنم و روشون تاثیر گذار باشم و بتونم نجاتشون بدم.

بخاطر همین تقریبا تمام کارهایی که تا الان انجام دادم در راستای همین بوده. همه مسیر هایی که انتخاب کردم.

اما بعد انتخابشون یه ترسی میوفته توی وجودم.

که نکنه من اونی نیستم که ادعا میکنم؟

نکنه فقط دارم از سر جو زدگی و عقده ای بودن عمل میکنم و شرایط رو فقط بدتر میکنم!؟

ترس ازینچیزا خیلی بده، چون درست توی لحظه ای که نباید کم میاری جا میزنی و حتی ممکنه شکست بخوری.

کاش اونیکه ... اینروزا میتونست کنارم باشه و میتونستم بهش تکیه بزنم.

:D

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.