ساده بگیر

حرف دل

ساده بگیر

حرف دل

...

  یه وقتایی خیلی حرف داری که بزنی اما سکوت مثل یه غده گلوتو فشار میده و نمیتونی بگی . 

  میبینی جلو چشمت داره زندگیشو میکنه و اصلا هم عین خیالش نیس که تویی هم هستی! خیلی راحت ازت گذشت و هیچ واکنشی نشون نمیده ! هیچی! هیچوقت.

  

از وبلاگش تا اینستاگرام و تلگرامش هیچ کدوم رنگ و بوی نبودن تو رو نداره. و چقدر احمقانه س که هنوز هم نمیتونی باور کنی نخواستنشو! حتی با اینکه تو روت وایستاد و گفت نمیخوامت. حتی با اینکه همیشه دیدی بی تفاوتیاشو نسبت به کارات و نسبت به خاطرات مشترکتون. درد بیشتر اونجاس که بقیه وقتی میفهمن میخندن و میگن که کاش فلان اتفاق می افتاد تا این دوتا زودتر میفهمیدن به درد هم نمیخورن.


بقیه ای که تو یه عمر رفیق صداشون میکردی و همیشه براشون مایه میذاشتی.


این بین همش به حماقت خودت بد و بیراه میگی ولی بازم نمیتونی از فکر کردن بهش دست برداری!


دست میبری به کیبورد که براش بنویسی ولی باز دستت کوتاه میشه و نمینویسی چیزی براش. نمینویسی ن بخاطر اینکه بهت گفته نمیخوامت و به غرورت برخورده . نمینویسی چون گفت نمیخوامت و الان باز ممکنه با دیدن نوشته تو اذیت بشه و بگه خداااااااااا چرا دست از سرم بر نمیداره؟


حماقت هات هر روز همینطوری ادامه داره و میگی خداااا هر روز اینهمه آدم با نارو دروغ و کلک به هم میگن عاشقتم و طرف مقابلشون هم یه دل نه صد دل عاشق میشه و دل میده ولی به تو که میرسه نمیتونن حس صادقانه تو درک کنند و جدی بگیرند و وقتی میبینن جدی جدی شد ردت میکنن بری


دکت میکنن و تازه اونجا بهت میگن که نمیتونن بودن کنار تو رو تصور کنند و چه قشنگ با این جمله خودشون رو منطقی و دل رحم نشون میدن!



حرفمو با یه متن از شاملو تموم میکنم.

من عاشقانه دوستش دارم


و او عاقلانه طردم میکند


منطق او


حتی از حماقت من هم احمقانه تر است...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.