ساده بگیر

حرف دل

ساده بگیر

حرف دل

دیروز

اولین تجربه تست بازیگریم.

چند روز پیش آقای حاجتمند کارگردان فیلم اشنوگل توی اینستاگرامش اطلاعیه گذاشت که برای فیلم جدیدشون به چند نفر بازیگر مکمل احتیاج دارند و منم همینطوری یه پیام بهشون توی دایرکت دادم که اگه یه چشم رنگی مظلوم خواستید من هستم

 

بعدش دیدم جواب داد که درخدمتیم.

اصلا امیدی نداشتم و راستش اصلا جدی نمیگرفتم. آخه من! بازیگری؟! نمیگم بدم نمیومد اصلا! اتفاقا مثل خر ذوق هم میکنم که بخواد یک از آرزوهای بزرگم برآورده بشه. ولی خب میدونی چیه ! فکر میکنم هممون یه روزی این فکرا رو میکنیم که چرا تکلیفمون با خودمون مشخص نیست و آدم قرار نیست که به همه آرزوهاش برسه و باید یه رشته رو بگیره و همون رو بره جلو. منم با خودم این حرفا رو میزدم و با خودم میگفتم تا الان هرچی ناکامی داشتم بخاطر همینه و تا کی میخوام همینطوری باقی بمونم. اما خب بازم تو اوج ناامیدی شماره تماس و مشخصاتمو فرستادم.

همچین خبری نبودا! یه تست ساده بود و قرار نبود اگه من شمارمو بدم صد در صد دیگه بازیگر شم. اما دو دل بودم چون 50 درصد بلاتکلیفی الانم بخاطر این چندوجهی بودنمه. خب آخه آدم باید بالاخره یه جایی تکلیف خودشو مشخص کنه دیگه. هی با خودت میگی تا کی بلاتکلیف باشی؟ خو این تست رو هم رفتی بعدش چی؟ بازم یه ناکامی به لیست ناکامی هات اضافه میشه فقط. تویی که نه سابقه ای توو این زمینه داشتی تا حالا نه درسشو خوندی.

تا اینکه جمعه شب ساعت دوازده آدرس و ساعت ملاقات برام اومد که فلان ساعت فلان جا باشین.

باید فردا ساعت 19 اونجا میبودم؛ یعنی دیروز. مشهد بود. تا یک ظهر که خواب بودم ! بعدش که پا شدم دو دل بودم و بیشتر به نرفتن تمایل داشتم. امید هم نداشتم که خونوادم هم واکنش خوبی نشون بدن و جدی بگیرن قضیه رو! اما مثل همیشه و به تبعیت از دفعه های قبل که میدونستم درست ترین راه حل رو پیش روم میذارن بهشون گفتم . و اتفاقا دیدم خیلی استقبال کردند. من گفتم حداقل پدرم بخاطر الافی و مسافتی که قراره طی بشه بگه نه! اما با کمال ناباوری اونها من رو مصر به این کردن که برم.

150 کیلومتر راه داشتم تا مشهد و ساعت 16 بود. تازه آدس رو هم دقیق بلد نبودم. باید میرفتم و دنبالش میگشتم. ولی عزمم جزم شد مخصوصا اینکه مادرم خیلی اشتیاق نشون داد!

خلاصه رفتم و 18:30 رسیدم مشهد و نیم ساعته هم با کارهای خدا آدرس رو پیدا کردم و رأس ساعت 19 اونجا بودم. رفتم داخل دیدم یه عالمه آدم صف کشیدن برای تست. زن و مرد. بیشتر نا امید شدم اما خب دیگه اومده بودم!پاهام شل شده بود میخواستم برگردم و به خونوادم به دروغ بگم که رفتم و قبول نشدم.

مادرم همون لحظه شروع کرد به زنگ زدن! گوشی رو که قطع کردم یهو دیدم داخل دفترم و یه آقایی ازم پرسید برای تست اومدین منم با یه مکث گفتم بله. اونموقع بود که خودکار رو برداشت و مشخصاتمو یادداشت کرد و گفت منتظر بشینین تا خبرتون کنم. منم دیگه به ناچار منتظر موندم.

کمی استرسم کمتر شده بود، دیگه گفتم هرچی باداباد! حالا که اومدم دیگه. تو همین فکرا بودم که بعد از یه ربع نوبت من شد و همراه با سه نفر دیگه رفتم داخل. باراولم بود. دوتا دوربین بود و چهارتا آدم اصلا تا حالا توی همچین موقعیتی نبودم. تا حالا کسی ازم عکس نگرفته بود(با اون استایل های نیم رخ و تمام رخ و اون سبک عکاسی منظورمه).قبل من دو نفر دیگه بودن. یه هردو نفر بعد از عکاسی میگفتند که به مدت یک دقیقه یه خاطره رو تعریف کنند و یا در مورد چیزی حرف بزنند. بیشتر ترسیدم، آخه برم اونجا چی بگم؟ ولی خب از قبل میدونستم بالاخره باید یه چیزی اونجا بگم و با تکیه به اعتماد به سقفم و قدرت بیانی که دارم وارد اونجا شده بودم.

بالاخره تصمیم گرفتم که همین جریان خبر دار شدنم از این تست و اومدنم به اونجا رو تعریف کنم اما با لهجه.

نوبتم که شد رفتم جلو دوربین و بعد از گرفتن عکس با اعتماد به نفس خاص خودم و با همون تن صدای بلند و همیشگی خودم شروع کردم با لهجه به تعریف کردن کسی رو غیر دوربین نمیدیدم. راستش اصلا دوربین رو هم نمیدیدم در حدی که بعدش همش با خودم فکر میکردم که من اصلا به دوربین نگاه میکردم؟ بدون توجه به 10 نفر دیگه ای که اونجا بودن شروع کردم به حرف زدن. بدون لکنت ، انگار ن انگار که اشتم جلوی دوربین برای اولین بار بداهه گویی می کردم. نمیدونم شاید هم  اونقدرا هم کار شاخی نباشه ولی تجربه اول توی هر کاری همیشه سخته.

وقتی صحبتام تموم شد اون نفر اصلی که تست میگرفت یهو گفت الان این لهجه مشهدی بود؟ کجایی بود؟ همه یه تبسم اومد روی صورتشون. منم با خنده گفتم میدونم، این برای کسیکه 4 سال جاهای مختلف کشور زندگی کرده باشه غیر عادی نیست. البته یه نمه بلوف زدم اما حقیقت بود. چهار سال زدگی در کنار آدمهای مختلف کشور اون هم منی که همیشه برای ارتباط برقرار کردن با طرف مقابلم سعی میکنم شبیه اون صحبت کنم باعث شده بود لهجم کمی قر و قاطی باشه.

شاید بشه گفت لهجه من یه بازار مشترک از شیرازی، بوشهری، بندری، خوزستانی، زابلی، گیلانی و مشهدی بود. هرکدوم تأثیر خودشو داشت.

تموم شد و اومدم بیرون.

کل این تست دادن من شاید 5 دقیقه هم طول نکشید و بعد اون رفتم به سمت حرم. میدونم که به احتمال 80% قبول نمیشم اما برام تجربه خوبی بود و خوشحالم که اومدم و مطمئنا اگه خونه میموندم و نمیرفتم مشهد بعدا حسرت میخوردم و به خودم لعنت میفرستادم که چرا اینقدر فرصت هامو میسوزونم اما الان خوشحالم چون لااقل یه تجربه و یه خاطره شیرین برام ثبت شد و تلاشمو تا حد توانم فعلا برای یکی از آرزوهای دیرینم انجام دادم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.